تعادل در عدم تعادل : چقدر به تعادل در زندگی معتقد هستید؟

این روزها دارم برای چندمین بار مطالب سایت محمدرضا شعبانعلی را می‌خوانم و برایم جالب است که هر بار که از نو این نوشته‌ها را می‌خوانم چیزهای جدیدی می‌آموزم و خوشحالم که انگار نسبت به سال‌های  قبل درکم از نوشته‌هایش بیشتر شده است.

چند روز پیش که داشتم دوباره مطلب : برای باران: چرخ زندگی – در جستجوی عدم تعادل مطلوب (۳) را می‌خواندم با خودم فکر کردم که من هم تا همین سال گذشته درگیر ایجاد تعادل در زندگی‌ام بودم و مدام در حال برنامه‌ریزی و شکست خوردن چراکه هم‌زمان می‌خواستم همه‌چیز طبق آن چرخه لعنتی زندگی برقرار باشد و اصلاً جز این برایم قابل‌تصور نبود و فکر می‌کردم که حتماً مشکل از من است که نمی‌توانم همه‌چیز را در حالت تعادل حفظ کنم.

تا اینکه فرزندم به دنیا آمد و خوب تولد فرزند مصداق بارز ایجاد عدم تعادل در زندگی است. من که تا دیروز تغذیه، ورزش، کار و یادگیری‌ام سر موقع بود و تا حد امکان لحظه‌ای به تأخیر نینداخته بودم، حالا در شرایطی زندگی می‌کردم که حتی برای خواب هم‌ زمان مشخصی نداشتم.

اما ماجرا آن‌طور که فکر می‌کردم پیش نرفت این شرایط جدید مرا به آدمی متفاوت تبدیل کرد. حالا نه‌تنها از عدم تعادل در زندگی ناراضی نبودم بلکه پذیرفته بودم که نداشتن تعادل اصلاً چیز بدی نیست. نمی‌شود هدف و مسیری را انتخاب کنم اما از بخش‌های دیگر زندگی برای آن هزینه نکنم.

نمی‌شود هم مادری همراه باشم هم بتوانم کار و یادگیری را مثل قبل پیش ببرم.

هم به فرزندم آزادی عمل بدهم و هم‌زمان انتظار داشته باشم خانه تمیز و مرتب باشد.

من حالا به هزینه و دستاورد هر عمل توجه می‌کنم.

حالا اولویت‌ها برایم مهم هستند.

حالا می‌دانم که حداقل تا 2-3 سال دیگر که باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم باید سهمی از تفریح و استراحت بردارم و برای یادگیری و سخت‌کوشی بگذارم.

حالا می‌دانم که تا بزرگ‌تر شدن فرزندم نباید انتظار داشته باشم که خوابم به کیفیت و کمیت قبل باشد و همه این‌ها در کنار هم به من کمک کرده تا با عدم قطعیت و عدم تعادل کنار بیایم.

این روزها بیشتر از قبل ارزش زمان را درک می‌کنم چون کمتر آن را دارم و انگار وقتی چیزی را از دست می‌دهی بیشتر قدرش را میدانی. حالا وقتی ساعت 4:25 صبح ساعت زنگ میزند می‌دانم که اگر بیدار نشوم این زمان تا آخر شب پیش نمی‌آید که بتوانم برای یادگیری اختصاص دهم و باید از خواب صبح بزنم و به زمان بیداری اضافه کنم تا به هدفم برسم و این مصداق بارز عدم تعادل برای من است.

حالا این چرخ زندگی من به شکلی ناموزون تبدیل‌شده که گرچه قابلیت چرخیدن ندارد اما حداقل حال من خوب است و پذیرفته‌ام که چرخه زندگی در واقعیت وجود ندارد و به نظرم هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند چرخه زندگی‌اش کاملاً گرد و موزون است و اگر به فرض چنین فردی هم وجود داشته باشد احتمالاً برای من فرد جذابی نخواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول